حضور و غیبتِ چیزها صرفاً به دلیل قرارگرفتن آنها در مکانی مناسب یا نامناسب نیست. مکان لزوماً نمیتواند امکان دیدهشدن یا نشدن را فراهم سازد. بهچشمآمدن یا نیامدن در بسیاری موارد متأثر از عادات رفتاری، سبک زندگی و تاریخ فکریِ شکلدهنده به رویکردهای نظری است. پنهانی یا پیداییِ چیزها لزوماً ارتباطی مستقیم با میزان اهمیت آنها ندارد و این خلطی است که بازاندیشی، بازنگری و نوعی تجدیدنظر در مفاهیم را ضروری میسازد. کتاب «بدن غایب» درو لِدر نیز از چنین تأکیدی برخوردار است، به این معنا که نویسنده به بررسی حیات جسمانی بدن در حالات پنهان آن میپردازد و سعی میکند تا اهمیت آن را برای خواننده روشن سازد و نتیجهای اخلاقی از آن بگیرد.
پیش از هر چیز باید متوجه سهم بدن در دریافت آنچه حاضرِ همیشگی است باشیم. این مهم که اعضاء بدن ما، که به چنین دریافتی شکل میدهند و آن را به منصه حضور میرسانند، خود جزء حاضر در زندگی ما هستند: «تجربهی انسانیْ تجربهای جسمانی است. من جهان اطراف را به کمک چشمها، گوشها و دستهایم دریافت میکنم. […] ارتباطات با دیگران بر اساس نگاه و تماس، گفتار، پژواک احساس و دیدگاهِ متقابل میان ما است.» بنابراین نقطهی اساسی که لِدر با آن کار خود را آغاز میکند مطالعهی بدن از حیث حضور و غیبت جسمانیِ آن و یافتن پاسخ برای این پرسش تناقضآمیز است که چرا بدنِ جسمانی علیرغم حضور همهجانبهی خود از تجربهی مستقیم پس میکشد.
ما چیزی را در هنگام جستجوی سوژههای اطراف خود (یا مربوط و در درون خود) از دست میدهیم و آن فهم کیفیت مادی بدن، بدنمندی و تنانگی است. چیزی که بر این اساس از دست میرود، درک کاملاً متفاوتی است که با تمرکز بر بدن به دست میآید و بدن را در تعامل و سطحی از یک میزان اهمیت با سایر نیروهای شناخت قرار میدهد. نتیجهی این درکِ متفاوت، به چالش کشیدن رویکردهای اقتدارگرا و میدان دادن به هویتهایی است که شناسایی آنها از مسیری بدنمند میگذرد.
در جامعهی مدرن آنگونه که لِدر اظهار می کند ما با نوعی سبک زندگیِ فاقد تن و غیرفیزیکی مواجه هستیم: «پناهگاههایمان ما را از درگیرشدن مستقیمِ تنانه با جهان بیرون محافظت میکنند.» همینطور لِدر نقد خود را متوجه استیلای تاریخ فکری افلاطونی با تأکید بر تزکیهی نفس و بعدتر تمرکز دکارتی بر «کوژیتو» و ذهن یا اندیشه وارد میسازد. او این تاریخ را مروج پارادایمی میبیند که ذهن را از منظر غیرمادی در مقابل جسمانیت بدن قرار می دهد و بدن را نادیده میگیرد. درواقع، نویسنده همهی تلاش خود را میکند تا در تحلیل نهایی به یک نتیجهگیری اخلاقی علیه رویکرد دکارتی برسد. در فصل آخر کتاب، او به تأثیرات اجتماعی گسترده و مخرب این رویکرد به منزلهی نوعی دوگانگی سلسلهمراتبی پرداخته که در خدمت سرکوب زنان، حیوانات، طبیعت و آن «دیگران» قرار میگیرد. راهحل پیشنهادی لِدر از نظریات نئوکنفسیوسی گرفته شده است. بر اساس این نظریات «ما با استفاده از همهی چیزهای موجود به بدنی واحد شکل میدهیم. بدن تنها به این دلیل غایب است که پیوسته خارج از خودش و به طور ناخواسته به درگیرهای مختلفی با آدمها، طبیعت و قلمروی معنوی دچار است.»
پدیدارشناسی روشی برای رهایی از این جدال دوگانهی دکارتی میان ذهن و بدن است. مرلوپونتی از جمله متفکرین مهمی است که با استفاده از آراء هوسرل، استراوس و دیگران توانسته است در مقابلِ ایدهی دکارت یعنی بدن به مثابه ماده (res extensa) ایستادگی کند. مرلوپونتی نه تنها بدن را یک شئ در جهان نمیداند بلکه آن را دقیقاً رسانهای میبیند که از طریق آن جهانِ ما به وجود میآید. با این توصیف، علاوه بر اینکه میتوان بدن را چون یک شئ مورد مطالعه قرار داد و از نظر علمی تشریح کرد، باید با «بدنِ تجربهگر» نیز آشنا شد.
ایدهی بدنِ تجربهگر به این معنا است که بدنْ خود دست به شناخت و معنازایی میزند. بنابراین بدن هویتی فراتر از یک بدن فیزیکی (Korper) داشته که آن را به بدن زیسته (lived body/Leib) نزدیک میسازد و همین امر دوگانهی دکارتی را برهم میزند: «[…] بدن زیسته به معنای نفسی جسمانی که زندگی میکند، نفس میکشد، درک میکند، کُنش دارد، سخن میگوید و استدلال میکند.» مرلوپونتی حتی سختگیرانهتر روشن میسازد که: «ابتدا نه ذهن عُقلایی که خودِ بدن زیستهی ما بهتنهایی چیزها را در مییابد، راه خود را در یک محل پیدا میکند، و ناراحتی را در چهرهی دیگری تشخیص میدهد. چنین تواناییهای حسی-حرکتی فقط شکلی از دریافت فکری نیستند و صرفاً به داوریها، مقولات و قوانین آشکار بستگی ندارند. این تواناییها ترجیحاً نشانگر قصدمندی و التفات بنیادیتری بوده که تنها با منطق خود جور در میآیند.»
ـــــــــ
لِدر، درو. بدن غایب. شیکاگو: انتشارات دانشگاه شیکاگو، ۱۹۹۰.