با توجه به نقش مهمی که بدن در تولید و بازتولید زندگی روزمره ایفا میکند، مجموعه مقالات کتاب به دنبال فهم شیوههایی است که در آن افراد از نگاهی فردی بدن خود را تجربه میکنند. نویسندگان مقالات برای پاسخ به سؤالات از مطالعاتی عمدتاً تجربی استفاده کردهاند: «افراد چگونه دربارهی بدن خود میاندیشند؟ اساساً آیا آنها به بدن خود فکر میکنند؟ بدن خود را چطور توصیف میکنند؟ از بدن خود چگونه استفاده میکنند؟ تا چه اندازه فرآیندهای زیستشناختیِ مربوط به بدن بر روی کارهای معمولِ روزانهی افراد تأثیر گذاشته و آنها چطور به خود فکر میکنند؟» کتاب ادعا میکند علیرغم این واقعیت که انسانها هم خودْ بدن بوده و هم دارای بدن هستند، تحقیقات تجربی بسیار کمی صورت گرفته که در آن فضایی در اختیار زنان و مردان عادی برای بیان تجربیات فردی از بدنشان قرار داده شده باشد. ازاینرو، نویسندگان برای رهایی از یک مطالعهی صرفاً جامعهشناختی از بدن و به منظور رسیدن به جامعهشناسی «بدنمندی» از پارادایمهایی بیشتر پدیدارشناختی و تأویلی استفاده کردهاند.
با انتخاب پدیدارشناختی، «بدن زیسته» اهمیت پیدا میکند؛ یعنی «این ایده که انسان و آگاهی او امری مطلقاً مربوط به بدن او است. انسان یک عامل اجتماعی بدنمند است.» در مقدمه خود به کتاب، سارا نتلتون و جاناتان واتسون از آثار مرلوپونتی (بخصوص پدیدارشناسی دریافت-۱۹۶۲) استفاده کرده تا تعریفی برای واژهی «بدنمندی» به دست دهند. مرلوپونتی توضیح میدهد که کلیهی دریافتها و حواس انسانی ما در زمینهی یک وابستگی ضروری با بدن عمل میکنند اما این وابستگی نه به آن معنا است که بدن و دریافتها شکلی یکپارچه داشته باشند بلکه ارتباطی نوسانی و آونگگونه میان آنها موجود است. این دقیقاً شیوهای است که مفهوم بدنمندی عمل میکند. مرلوپونتی مینویسد: «تجسم ذات انسان نه به معنای اتصال یکپارچهی روح و جسم به یکدیگر بوده بلکه به معنای نزدیک و دورشدن از وجودی است که گاه شکلی جسمانی به خود گرفته و در برخی به صورت رفتارهای شخصی بروز پیدا میکند… مسأله هرگز بر سر تلاقی دو حادثه یا برخورد بین علت و معلول نیست. بلکه با چرخشی نامحسوس فرآیندی از اندامها به رفتاری انسانی بدل میشود، عملی غریزی مسیر خود را تغییر داده و به شکلی عاطفی بروز پیدا میکند، و بالعکس رفتاری انسانی وضعیتی خفته یافته و به صورت واکنشی و ناخودآگاه بروز پیدا میکند.»
با این وجود، باید توجه داشت که افراد گاه نسبت به اعمال بدنیِ خود آگاه نیستند. در چنین لحظاتی بدن «وجهی مسلم» یافته، یا به تعریف دُرو لِدر در بدن غایب (۱۹۹۰)، بدن «غایب» است: «اگرچه به تعبیری بدن پایاترین و گریزناپذیرترین حضور را در زندگی ما دارد […] اما به مثابه زمینهای برای تجربهکردن … نسبت به تجربیات مستقیم اجتناب میورزد.» این لحظات زمانی است که ما رفتاری خودکار داریم (مثل کتابخواندن، رانندگیکردن و غیره) یا وقتی بدن «کارکردی» معمول دارد. اما در لحظاتی که بدن به گفتهی لِدر شرایطی «غیرکارکردی» دارد (همچون درد، بیماری و غیره) ما نسبت به بدنمان آگاه میشویم. سایمون ویلیامز حالات گذرایی را طی این تغییرات در بدن میبیند، یعنی زمانی که بدن از حالت مسلم/غایب به غیرکارکردی تغییر وضعیت میدهد. او نام این حالات گذرا را حرکت از وضعیت «ابتداییِ» بدنمندی (وضعیت مسلم بدن) به وضعیتی از نوسان میان «نابدنمندی» (بدنمندی در حالتی غیرکارکردی) و «بدنمندیِ دوباره» مینامد.
بنابراین، نظریات بدن زیسته و انسان به مثابه عامل اجتماعیِ بدنمند با این فرضیه همراه است که بدن «هم به زیست جهان شکل بخشیده و هم از سوی آن شکل میپذیرد»ــــبدن زیسته دارای ماهیتی ارادی برای رشد جهان است و همزمان از آن تأثیر میپذیرد. چنین وضعیت دوگانهای را با واژگان دیگری نیز میتوان بیان کرد. برای مثال نتلتون و واتسون بین داشتن بدن، کارکردن با بدن و بدنبودن تفاوت قائل میشوند، یا در زبان آلمانی بین لایب (بدن زیسته) و کورپر (بدن) تمایز وجود دارد بطوریکه اولی به بدن زیسته و تجربی (بدن برای خود) اشاره داشته و دومی به فیزیک و بُعد بیرونی آن (بدن در خود). از دیگر واژگان مورد استفاده «خویشتن» و «بدن» است بطوریکه توماس سورداس بدن را «زمینهای وجودی برای فرهنگ و خویشتن» میداند. بر اساس این همبستگیِ میان آن دو است که سورداس اصطلاح بدنمندی را به بدن ترجیح میدهد چراکه بدنمندی معانی بسیار دیگری را علاوه بر بُعد مادی با خود میرساند، بدنمندی به تجربه ادراکی و آمیختن با جهان اشاره دارد. آنتونی گیدنز مینویسد: «بدن نه ماهیتی بیرونی که تجربهای عملی در برخورد با اتفاقات و موقعیتهای بیرونی است.»
ـــ
نتلتون، سارا و جاناتان واتسون. مقدمهی بدن در زندگی روزانه، ویرایش سارا نتلتون و جاناتان واتسون، ۲۳ــ۱. نیویورک: راتلج، ۱۹۹۸.