این نوشته به مقالهی جودیت باتلر بدنهایی که اهمیت دارند (۱۹۹۹) میپردازد، مقالهای که پیشتر توسط او به صورت کتاب جامعی نیز با همین عنوان (۱۹۹۶) منتشر شده بود. در اینجا تلاش شده علاوه بر پرداختن به نظریات باتلر، آنها را در حوزهی تولیدات هنری نیز مورد نظر قرار دهیم. انگیزهی اصلی برای انتخاب چنین رویکردی بطور کلی از شیوهی پردازش مفهوم بدن توسط باتلر و در نگاهی دقیقتر خطوط آغازین مقالهی او بدست آمده که به اظهاراتی از دانا هاراوی، گایاتری چاکراورتی اسپیواک و ژاک دریدا در این زمینه پرداخته است: «چرا بدن باید در پوست پایان بپذیرد، یا در بهترین حالت موجودی پوشیده با پوست در نظر گرفته شود؟» (هاراوی)، «اگر کسی به بدن واقعاً اینگونه بیندیشد، آنگاه دیگر چیزی به طور کلی به عنوان بدن وجود نخواهد داشت. اینها افکاری برای سازماندهی بدناند، اینها قانونگذاری بدن بر اساس برخی ارزشهاست. دربارهی چنین بدنی نمیتوان اندیشه کرد، و من قطعاً نمیتوانم بدان وارد شوم.» (اسپیواک) و «هیچ نوع طبیعتی وجود ندارد، تنها تأثیر طبیعت است که وجود دارد: طبیعیسازی یا غیرطبیعیسازی.» (دریدا) پس به همین شیوه شاید بتوان این سؤال را نیز مطرح ساخت که «آیا اثر هنری در سطح خود پایان میپذیرد؟»، «آیا رویکرد ما به هنر بر پایهی نظامها و قوانین ست؟» و «آیا همهی آثار هنری بر اساس ساختار خود در یک تعامل علت ومعلولی تفسیر میشوند؟»
باتلر بحث اصلی خود را با طرح این سؤال آغاز میکند که آیا رابطهای بین چیستی مادیتِ بدن و ایفاءگری جنسیتی وجود دارد، و اینکه مقولهی جنسیت در درون این رابطه به چه شکل است؟ با نظر به آراء میشل فوکو، باتلر مقولهی جنسیت را یک «ایدهآل تنظیمگر» میداند. او بدینوسیله سعی میکند تا نشان دهد جنسیتْ خود نوعی هنجار و درعینحال شیوهای هنجارگرا بوده که در عین تولید بدن آن را تحت سلطهی خود نیز داردــــنوعی تمایزبخشی مولد، درجریان و قدرتی تفکیکساز. مادیسازی بدن امری اجباری است، «جنسیتْ ابداعی ایدهآلی است که با اجبار در طول زمان به آن شکل مادی داده میشود.» با اشاره به زمان درواقع باتلر جنسیت را به عنوان مفهومی پویا معرفی میکند که، برخلاف واقعیتی ساده یا وضعیتی غیرپویا، در طول زمان و طی فرآیند شکل میپذیرد. همزمان او به طبیعت مبتنیبرتکرارِ هنجارهای تنظیمگر (آنچه ذات هنجار است) اشاره میکند. تکرار همچون نقطهی کوری «قانون تنظیمگر را به ضد خودش تبدیل میکند» بطوریکه تکرار معادلی برای بیثباتی، عدم همراهی با هنجارها و مادیتبخشی دوباره میشود. علاوه بر این، باتلر نوعی برابری بین این فرآیند مادیتبخشی و ایفاءگری جنسیتی میبیند. به عقیدهی او، جنسیت را باید به صورت نقشی بخصوص در نظر گرفت که شخص آن را در شرایطی ویژه ایفاء میکندــــ«عملی منحصربهفرد و آگاهانه که البته بیشتر به شیوهای مبتنی بر تکرار و استناد کار میکند.» بنابراین، هنجارهای تنظیمگر به روشی ایفاءگرانه به منظور ایجاد تفاوتهای جنسی عمل میکنند.
با توجه به سلسلهمراتب در حوزهی تولیدات هنری، نه لزوماً سلسلهمراتب سیاسی بلکه آنچه در طول زمان از درون و بیرون حوزه بدان دامن زده و آثار مشهور را در رأس هرم و آثار کمترشناختهشده را در عمق آن قرار میدهد، و همچنین بر اساس مباحث باتلر آیا میتوان مظنون شد که مقولهی اثر هنری خود در معرض هنجارهای شکلدهنده بوده و بنابراین بیش از آنکه اصیل باشد، نقشی است که تحت یک سری نیروهای تمایزآفرین و تفکیکآمیز ایفاء میشود؟ اثری که منتقد رأس هرم است و مستقل از آن عمل میکند در کجای این سلسلهمراتب قرار میگیرد؟ چه تدابیری به هنرمند کمک کرده تا از این ایدهآلهای تنظیمگر جان سالم به در برد؟ برخورد هنرمند با مفاهیمی چون بدن برای مثال چگونه باید باشد؟ آیا ظهور و محوریت چنین مفاهیمی نظم مفاهیم دیگر را برهم خواهد زد؟
برای کمک به موضوع مورد بحث خود، باتلر به فرمولبندی تازهای از مادیت بدن اشاره میکند: (۱) نگاه تازه به مادیت بدن به عنوان آنچه متأثر از نیرویی پویاست، (۲) درک ایفاءگری به مثابه نیرویی که مبتنی بر گفتمان تکرار باشد و با الزام همراه است، (۳) تعبیر جنسیت نه به عنوان بدنی که این مفهوم بر آن به صورت غیرواقعی تحمیل شده است بلکه به عنوان هنجاری فرهنگی که به بدن مادیت میبخشد، (٤) بازاندیشی در فرآیندی که طی آن هنجاری مربوط به بدن در مراحل پذیرش جنسیت شکل میگیرد، و (۵) مرتبطدانستن این مراحل پذیرش جنسیت با تعیین هویت که طی آن «قوانین دگرجنسگرایانه شخص را به تعیین هویت خود بر اساس یکی از دو جنسیتها و انکار جنسیت دیگر سوق میدهد.» باتلر پیشنهاد میکند که این موضوع را نباید همچون کشمکش همیشگیِ هنجارهای اجتماعی که نهایتاً همیشه به شکست منجر میشوند در نظر گرفت، بلکه آن را باید تلاشی انتقادی برای تصریح مشروعیت و فهمِ سمبولیک بدانیم.
در خطوط پایانی نوشتهی خود، باتلر به جنگ حقیقت میرود. او جنسیت را به مثابه توهم معرفی میکند: «اما آیا درست نخواهد بود که ادعا کنیم جنسیت کاملاً از میان خواهد رفت، یا این اینکه جنسیت افسانهای علیه و ورای راستی است، توهمی علیه و ورای حقیقت است؟» درواقع باتلر ساختارگرایی و ادراکهای پیرامون ساختار را به چالش میکشد: «آنچه من پیشنهاد میکنم […] بازگشت به ایدهی ماده نه به عنوان سطح یا مکان، بلکه به مثابه فرآیندی از مادیتبخشی است که در طول زمان قوام یافته تا اثراتی از محدودیت، ثبات، سطح و آنچه را که ما تحت عنوان ماده مینامیم به وجود آورد.» او میافزاید: «ساختار نه تنها در بازهی زمان اتفاق میافتد، بلکه خود فرایندی گذرا است که مبتنی بر تکرارِ هنجارها عمل میکند، جنسیت نیز در طول این تکرار هم تولید و هم دچار تزلزل میشود.»
واژگان مورد استفادهی باتلر اهمیت بسیار دارند: شیوهای که او بدن را به عنوان تأثیری از یک نیروی پویا توضیح میدهد، تأکید بر فرهنگ همچون عامل مادیتبخشی به بدن، جنسیت به مثابه مفهومی پذیرفتنی که به تعیین هویت منجر میشود. همهی اینها را میتوان در چرخهی تولید اثر هنری نیز به بحث گذاشتــــآیا اثر با هرگونه منبع قدرتی درارتباط است؟ آیا از دل فرهنگ آمده و ارتباط میان آن دو چگونه است؟ آیا هنرمندان و آثارشان ماهیتی پذیرفتنی داشته و بر اثر آن هویت مییابند؟ آیا همهی این پرسشها و شبهات بسیار دیگر این موضوع را به ذهن متبادر نمیسازند که مفاهیمی چون هنر و هنرمند چیزی جز توهم و افسانهای علیه و ورای راستی و حقیقت ساختارگرایانه نیستندــــعلیه و ورای همهی خطوط و کرانههایی که آنها را طرح و در ضدیت با هر «دیگری» متمایز کرده اند.
ــــــ
باتلر، جودیت. «بدنهایی که اهمیت دارند.» در نظریهی فمنیستی و بدن: یک مجموعهی انتخابی، ویرایش جنت پرایس و مارگریت شیلدریک. ادینبرگ: انتشارات دانشگاه ادینبرگ، ۱۹۹۹.