یادداشتهایی پیرامون ساختارشکنی «مفهوم عامه»
استوارت هال پیش از هرچیز بحث خود را با پرداختن به مسألهی دورانبندی در مطالعهی فرهنگ عامه و طرح این پرسشها آغاز میکند که آیا اساساً گسستها بیانگر نکتهی قابلتوجهی هستند؟ آیا آنها عموماً از دل فرهنگ عامه برمیخیزند یا از عواملی که خارج از فرهنگ عامه قرار گرفتهاند تأثیر میپذیرند؟ فرهنگ عامه با کدام جنبشها و دورانبندیهای دیگر در ارتباطی آشکار قرار دارد؟
به عقیدهی هال، نیروهای اجتماعی از تعادل و روابط متغیری برخوردار هستند که همواره در طول تاریخ به صورت نزاع بر سر شکلهای مختلف فرهنگ، سنت و شیوههای زندگیِ طبقات عامه خود را بروز دادهاند. سرمایه نقش مهمی در فرهنگ طبقات عامه بازی کرده است چراکه از سویی، برقراری نوعی نظم اجتماعیِ کاملاً جدید حول سرمایه مستلزم جریانی بیوقفه از یک آموزش نو در معنای وسیع آن بود. از سویی دیگر، سنت عامه یکی از حوزههای اصلی مقاومت به شکلهایی از فرهنگ را تشکیل میداد که این «بازسازی و اصلاح» مردمی بدان سامان میداد. از این رو، فرهنگ عامه سالها با پرسش از سنت یا همان شکلهای سنتیِ زندگی در ارتباط بوده استــــو به همین دلیل «سنتگرایی» در فرهنگ عامه اغلب به غلط محصول انگیزهای صرفاً محافظهکارانه، پسگرایانه و نابهنگام تفسیر شده است.
هال در توضیح تغییر فرهنگ عامه، اساساً «تغییر فرهنگی» را حسنتعبیری فرهنگمآبانه میداند که برای اشاره به جریان از رده خارجشدنِ برخی شکلها و شیوههای فرهنگی و به حاشیه راندهشدن آگاهانهی آنها مورد استفاده قرار میگیرد. این درحالی است که از نگاه او، چیزها بجای آنکه بهسادگی «از استعمال خارج شوند،» بیشتر به شکل آگاهانه و با این هدف که چیز دیگری جای آنها را بگیرد کنار زده میشوند. از این رو، هال مطالعهی فرهنگ عامه را در رفتوآمدی شدید بین دو قطب یک دیالکتیکــــمهار/مقاومتــــمیبیند. به عقیدهی او، نزاعی دائمی و ضرورتاً غیرعادلانه و نابرابر از سوی فرهنگ غالب، فرهنگ عامه را پیوسته مختل ساخته و از نو سامان میدهد تا تعاریف و شکلهای آن را به طیفی کلیتر از همان انواع غالب محصور و محدود سازد. نقاطی از مقاومت وجود دارند، همچنین لحظههایی از الغاء. این همان دیالکتیک نزاع فرهنگی است. در زمانهی ما، چنین دیالکتیکی به صورتهای مختلفی ادامه مییابد، در مقاومت و پذیرش، امتناع و تسلیم که میدان فرهنگ را به عرصهی نبردی دائمی تبدیل میسازدــــعرصهی نبردی که در آن هیچ پیروزیِ مطلق و همیشگی، جز موقعیتهای استراتژیکی برای بردن و باختن، حاصل نمیشود.
به این معنی، اصل شکلدهنده به «مفهوم عامه» شامل تنشها و ضدیتها بین فرهنگ «حاشیه» و هر آن چیزی میشود که به حوزهی مرکزی نخبگان یا فرهنگ غالب تعلق دارد. چنین ضدیتی است که دائماً حوزهی فرهنگ را در دو بخش «عامه» و «غیرعامه» سازماندهی میکند. اما این ضدیتها را نمیتوان به روشنی توصیف کرد، چراکه از یک دوره به دورهی دیگر محتویات مقولات آن تغییر میکند. درعینحال آنچه لازم به ذکر است اینکه، مجموعهای از نهادها و عملکردهای نهادمحور (برای مثال ابزارهای علمی و ادبی) برای حفظ هریکــــو ایجاد تفاوت میان آنهاــــضروری است. واقعیت مهم بنابراین نه دستیابی به یک فهرست کاملِ توصیفی [از ضدیتها] بلکه درک روابط قدرتی است که پیوسته حوزهی فرهنگ را به مقولات ارجح و الباقیها نشانگذاری و تقسیمبندی میکنند.
از این رو، هال تعریف دیگری برای مفهوم «عامه» در نظر میگیرد که تمرکزش در هر دورهی معین بر روی شکلها و فعالیتهایی است که ریشه در شرایط اجتماعی و مادی طبقات بخصوص داشته و بصورت سنتها و شیوههای عامه نشان داده میشوند. اگرچه چنین تعریفی از وجه ارزشمند یک تعریف توصیفی برخوردار است، لیکن همچنان بر ضرورت تعریف مفهوم فرهنگ عامه از طریق شناسایی روابطی تأکید میکند که به «فرهنگ عامه» در تنشی دائمی معنی میدهند. چنین تعریفی شکلها و شیوههای فرهنگی را در دل یک جریان مییابد: جریانی که به برخی چیزها بصورت آگاهانه ارجحیت داده و منجر به برکناری چیزهای دیگر میشود. در مرکز این تعریف روابط متغیر و غیرعادلانهی آن نیرویی دیده میشود که میدان فرهنگ را تعریف میکند.
نکتهای که باید بدان توجه داشت اینکه، در چنین تعریفی مسألهی «اصالت» یا «کلیت انداموار» فرهنگ عامه مطرح نیست. معنای یک شکل فرهنگی، جایگاه و موقعیت آن در میدان فرهنگ، در دل آن ثبت نشده و جایگاهش همیشگی نیست. [برای مثال] نماد یا شعاری که امسال رادیکال محسوب میشود، سال آینده اثر خود را از دست داده و سال بعد به موضوع نوستالژی عمیق فرهنگی بدل خواهد شد. نماد فرهنگی معنای خود را تا حدودی از سوی هر میدان اجتماعی دریافت میکند که درون آن جای گرفته است؛ از سوی شیوههایی که با آنها به وضوح بیان و طنینانداز میشود. آنچه اهمیت دارد نه موضوعات فرهنگی است که از حیث تاریخی یا ذاتی ثابت باشند بلکه وضعیتی از بازی در روابط فرهنگی است: بدون تعارف و به بیان بسیار ساده، آنچه مهم است مبارزهی طبقاتی درون و دربارهی فرهنگ است.
تقریباً هر نوع فهرستی به ما خیانت خواهد کرد. آیا رمان یکی از شکلهای فرهنگ «بورژوا» است؟ پاسخ آن صرفاً میتواند نوعی پاسخ موقت تاریخی باشد: چه وقت؟ کدام رمان؟ برای چه کسی؟ تحت چه شرایطی؟ هر کلمهای که امروز به عنوان دشنام استفاده میشود، میتواند به کلمهی تحسینآمیزی بدل شود، [از این رو] ناگزیر هر حقیقت امروز باید برای بسیاری از افراد همان بزرگترین دروغ به حساب آید. نزاع فرهنگی البته شکلهای مختلفی دارد: یکیشدن، تحریف، مقاومت، مذاکره، بازیافت. آنچه اهمیت دارد اینکه به نزاع فرهنگی به شیوهای پویا نگاه شود: بصورت تجربیاتی تاریخی. گسستهای فرهنگی امروز میتوانند به عنوان حامی نظام غالب معنایی و ارزشهای فردا به کار گرفته شوند. همین باعث میشود که ما دوباره به واژهی دشوار «سنت» در فرهنگ عامه بازگردیم. سنت عنصری حیاتی در فرهنگ است اما ربط چندانی به پایداری و تداومِ صرف شکلهای قدیمی و کهن ندارد. سنت ترجیحاً به نحوهی اتصال و بیان عناصر باز میگردد. این نحوهی چیدمان در یک فرهنگ ملیــمردمی هیچ جایگاه ثابت و پایداری ندارد و قطعاً از هیچ معنایی که به اصطلاح در جریان سنت بدون تغییر پیش برود برخوردار نیست. نه تنها عناصر «سنت» از امکان بازآرایی برخوردار هستند تا خود را با شیوهها و جایگاههای مختلف مرتبط سازند و معنی و ربط تازهای بیابند، بلکه اغلب شدیدترین نزاع فرهنگی زمانی رخ میدهد که سنتهای مختلف و متضاد با یکدیگر مواجه شده و یکدیگر را قطع کنند. آنها در پی جداسازی یک شکل فرهنگی از پیوند آن با یک سنت بخصوص و بخشیدن آهنگ و طنین تازهی فرهنگی بدان هستند. سنتها برای همیشه ثابت نیستند: فرهنگها نه به مثابه «شیوههای زندگیِ» جداگانه بلکه «شیوههای نزاعی» محسوب میشوند که دائماً یکدیگر را قطع میکنند.
چنین دریافتی با هشدار علیه آن رویکردهایی به فرهنگ عامه همراه است که به شیوهی بسته و خودبسندهای «سنت» را فینفسه دارای ارزش دانسته، با آن برخوردی غیرتاریخی میکنند و در نتیجه اشکال فرهنگ عامه را آنگونه تحلیل کرده که گویی در درون خود و از بدو پیدایش معنا یا ارزش ثابت و تغییرناپذیری را جای دادهاند. از این رو تلاش برای گسترش نوعی زیباشناختی عامهی جهانی که بر ریشهی شکلهای فرهنگی مبتنی باشد تقریباً اشتباهی بزرگ و قطعی است. نه تنها هیچگونه ضمانت ذاتی و درونی در یک نشانه یا شکل فرهنگی وجود ندارد، بلکه حتی هیچ ضمانتی در دست نیست که چون آن نشانه یا شکل فرهنگی زمانی متناسب با نزاع فرهنگیِ دورهی خود عمل کرده است پس تصویر همیشگیِ یک طبقه خواهد بود.
ـــــــــــــ
هال، استوارت. «یادداشتهایی پیرامون ساختارشکنی مفهوم عامه.» در جستارهای بنیادی: مبانی مطالعات فرهنگی – جلد ۱، ویرایش دیوید مورلی، ۶۱ــ۳٤۷. دورهام: انتشارات دانشگاه دوک، ۲۰۱۸