با طرح این پرسش که «آیا پایان نزدیک است؟» کتاب به بررسی جایگاه مفهوم «هویت» میپردازد و ارتباط آن را با حوزهی نظریه مورد بررسی قرار میدهد. پیشفرض اصلی کتاب این است که اگرچه مفهوم هویت همچنان در حوزههای مختلف نقش مهمی بازی میکند اما درعینحال بهتدریج وجه بیانگر خود را از دست داده و نمیتوان آن را همچون گذشته به کمک رویکردهای نظری بررسی و تعریف کرد. برای چنین پیشفرضی، پاول دوگی بهشدت تحت تأثیر مطالعات افرادی چون برونو لاتور و یان هانتر است که بهترتیب در حوزهی مشکلات نقد معاصر (۲۰۰٤) و تاریخ نظریه (۲۰۰۶) کار کردهاند: لاتور و هانتر هریک به شیوهی خاص خود معتقدند که مسألهی «هویت» اگرچه همچنان از اهمیت برخودار است، لیکن روح نظریه دیگر چندان امکان جانبخشی بدان را نخواهد داشت.
دوگی در کنکاشی که برای درک رابطهی مفهوم هویت و نظریه میکند، قائل به مقطع زمانی موسوم به «زمان نظریه» است که به نقل از هانتر منجر به شکلگیری پرسونای روشنفکری ویژهای شده است. او ارتباط نزدیکی بین آیندهی مسألهی هویت و «زمان نظریه» میبیند، بطوریکه در «زمان نظریه» (از آغاز دههی۱۹۶۰ تا امروز) تحولات نظری و فلسفی در رشتههای مختلف ازنو بصورت «پیشانظری» یا «تجربهگرا» رخ نشان دادند و کار خود را با نوعی گشودگی نسبت به پدیدههای تازهتر و بدبینی نسبت به تجربهگرایی و فرمالیسمی پیشینی که مانع پیشروی به سطوح بالاتر تجربهگرایی میشد آغاز کردند. از اینرو، دوگی بحث خود را با نقد حوزهی علم (دانش) به حوزهی نظریه میکشاند و اگرچه همچون لاتور و هانتر این کار را با هدف ردِ امکان نظریه برای پرداختن به مسألهی هویت انجام میدهد، درعینحال برای اثبات صحبت خود از نظریات پساساختارگرایانه استدلال میآورد.
دوگی وجه ساختاری دانش را همان ناآگاهی (عدم معرفت) نسبت به شرایطی میداند که دانش را شکل میدهد. بنابراین به عقیدهی او دانش را نمیتوان چیزی همیشگی در نظر داشت چراکه بیش از آنچه ارائه میکند فاقد آگاهی است و به دلیل این فقدان آگاهی داعیهی «هویت» نیز نمیتواند داشته باشد. پس ما با نوعی رویکرد «ضددانش» روبهروییم که جانمایهی خود را از اعتباربخشی به آنچه علم آن پنهان میسازد کسب میکند؛ بهرسمیتشناختن نوعی پرسونای «همیشه سیال و درجریان.» در مشی فکری پساساختارگرایی، هویت ناشی از نوعی آگاهی ثابت است که از نفی و سرکوب «دیگریِ» درون خود شکل میگیرد و دقیقاً همین عمل سرکوب/پنهانسازی است که به «دیگری،» به مثابه جوهری خودعیانگر امکان داده تا با گذر از انکار خود، هویت سُست و شکننده را در جریان سیالِ «شدن» غرقه سازد.
پس در واقع نویسنده برای تعریف هویت دو بُعد پیوسته اما متقابل با یکدیگر را در کار میبیند؛ تثبیت موقت آگاهی فرد نسبت به خود با پنهانسازی وجه استعلایی نهاد او. اگرچه بُعد نخست دائماً بُعد دوم را پس میزند، لیکن «دیگری» که همان وجه استعلایی است با ظهور ناگهانیِ خود، فرمی سیال از «نفس و خویشتن» فرد ارائه میکند. پس پرسونای پساساختارگرایانه رها از مرزهای قاطعِ آگاهی که «دیگری» را مسدود میکند، شکلی همواره شناور و غیرثابت دارد.
دوگی در همدلی با رویکرد ضدعلم (دانش) و نظریهی پساساختارگرایی و تأکید بر وجه متغیر هویت، همچنان بر عدم کفایت حوزهی نظریه در تعریف مفهوم هویت مصر است. به نظر میرسد که «زمان نظریه» به دلیل همان ابعاد خودعیانگر و غیرقابلپیشبینی واقعیت، کمکم رو به همکاری با عرصههای تجربیتر میگذارد. ازآنجاکه حوزهی نظریه از پیش با نتیجهگیری همراه است و مباحث فلسفی و فراواقع خود را دیکته میکند، پس این ضعف را میتواند با نزدیکشدن به شیوهی توصیف تجربی جبران کند. اما ظاهراً نویسنده نه این نزدیکی را شکلی از همکاری میان نظریه و تجربه که بیشتر انتقال قدرت از اولی به دومی میداندــــهمان شکل عملی از تعریف هویت در حوزههای سیاست، جامعهشناختی، تاریخ و….
ازاینرو همانگونه که دوگی منطق اصلی کتابش را رویکرد جامعهشناختیــمردمشناسانه در سازماندهی هویت و شکلدهی مادیــفرهنگی «اشخاص» معرفی میکند، با شیوهای روبهروییم که آگاهانه از نظریههای اجتماعی و فرهنگی در ساخت «سوبژکتیویته» و «هویت» فرد دوری گزیده و بر فرمهای ویژهایی از «شخصیت/شخص» تأکید دارد که بر اثر رویارویی با نظامهای تکنیکی و شکلدهندهی رفتاری کسب میشوند. اگرچه چرخش نویسنده از حوزهی نظری به رویکرد عملی قابلتوجه است، لیکن او در توضیح چگونگی و قطعیت این اقدام چندان دقیق ظاهر نمیشود بطوریکه همچنان در توصیف مفهوم هویت، شخصیت/شخص و جامعه دائماً به حوزهی نظریه بازمیگردد و بدان ارجاع میدهد.
در رسیدن به توصیف تجربی هویت برای نمونه دوگی به آراء مجموعهای از نظریهپردازان شاخص در این زمینه همچون آلتوسر، بارت، دریدا، فوکو، کریستوا و لاکان اشاره میکند که در آثار خود بنیانهای هستیشناسانهی فرد به مثابه مؤلفِ اعمال خود در مرکزِ نوعی خودآگاهی یکه، اندیشمندانه و هدایتگر را به چالش کشیده و از پذیرش او به عنوان یک «عامل آزاد» سر باز میزنندـــدریافتی عمومی که به عقیدهی نویسنده متأثر از نظام قانونی ما و آموزش رواج یافته است. در چنین رویکرد عمومی که دوگی آن را کلی و بنیادی معرفی میکند، اقلام اجتماعی چون قرارداد، مسئولیت، تعهد، نقص و تقصیر که رفتار را شکل میدهند در نظر گرفته نمیشوند و علیرغم این حقیقت که افراد صرفاً جایگاه/مکان رفتارهای خود هستند، رفتار امری ذاتی قلمداد میشود. دوگی در مخالفت با ایدهی «عامل آزاد»، به وابستگی ظرفیتهای خودآگاهی و خوداندیشی فرد به گفتمانهای مختلف و تکنیکهای مشخص اشاره میکند که او را به مثابه یک «عامل» تربیت کرده و بدان ملزم میسازند. ازاینرو، او برای درک مفهومی چون «شخصیت/شخص» به زیرلایههای معینی از اقلام و شیوهها (رویکرد تجربی در مقابل نظری) که چنین عاملیتی به فرد میبخشند، ارجاع میدهد.
درنظرگیری عاملیت آزادانه برای فرد در جامعه یکی دیگر از نتیجهگیریهای اشتباهی است که از «دوگانهانگاری» و نوعی فهم واقعیت بر اساس تقابلهای دوگانی حاصل میشود. مشکل اساسی چنین رویکردی ثابتانگاشتن واقعیت و تقلیل آن به المانهای دوتایی استــــدوگی در اینجا دوگانهای چون فرد در مقابل جامعه را به نقد میکشد و آن را مغرضانه قلمداد میکند. برای مثال او به دکترین لیبرال اشاره کرده که در قائلبودن به «برابری مقابل قانون» با جداساختن فرد از جامعه و درنظرگرفتن او خارج از جامعه (رویکرد فردگرایانه به اشخاص) تبعیضآمیز عمل میکند.
دوگی برای استدلال خود از نظریهپردازانی چون نوربرت الیاس، آنسلم اشتراوس، آنتونی گیدنز و پیر بوردیو کمک میگیرد. الیاس نخستین متفکری بود که به ریشهیابی برخورد با فرد به عنوان موجودی خودمختار و در تضاد با جامعه به عنوان یک خطای مقولهای پرداخت. او در اثر خود با عنوان فرآیند تمدنسازی (۱۹۶۸) رشد چنین رویکردی را در گفتمان اجتماعی دنبال کرده و با معرفی مفهوم «پیکربندی» به چگونگی شکلگیری دستههای بخصوصی از افراد با گذر زمان در زمینههای مشخص میپردازد. مفهوم پیکربندی همان «شبکهی بههمپیوستهی انسانی و پویایی» است که در مقابل ساختار/نظام اجتماعی (به معنای چیزی خارج از فعالیت انسانی) قرار میگیرد. در مفهوم پیکربندی، هویت، علایق، اهداف و هرآنچه شخص را توصیف و وجود او را تثبیت میسازد وجوه متغیر و مشروطی هستند که شدیداً متناسب با فرم و پویایی روابط میان افراد نوسان مییابند.
تعاملگرای سمبولیکی چون اشتراوس و همچنین گیدنز در نظریهی «ساختیابی» خود به عاملیت زمان در شکلدهی روابط اجتماعی و هویت افراد به یکدیگر پرداختهاند. به عقیدهی اشتراوس هویت نه تنها بازنمایی تاریخ های فردی بلکه تاریخهای اجتماعی را نیز شامل میشود. افراد در عضویت گروههایی هستند که خود محصول گذشته بوده و برای درک هر فرد باید او را در زمینهای تاریخی مورد بررسی قرار داد. گیدنز نیز به طرز جالبی رفتار سوژههای انسانی را سازندهی جهان و شرایط اجتماعی میداند که خود امکان رفتارهای فردی را فراهم میآورد.
بوردیو در مقالهی فوقالعادهای که کمتر بدان پرداخته شده است، خودفریبی زندگینامه (۱۹۸٧)، به فهم شخصیت/شخص بر اساس مقولات اجتماعی مشخصی میپردازد. او با معرفی رویکرد «زندگیــتاریخ،» هویت فرد را توصیف میکند. به عقیدهی او زندگی داستانی است که هر فرد مؤلف آن محسوب میشود. شناسایی نهاد و خویشتن فرد تنها مستلزم شناخت نقشهی سفر زندگی و رسیدگی به «داستان» مجزای او است. از همین دیدگاه است که بوردیو مثلاً خاطرهی افراد از زندگیــتاریخ خود را صرفاً ظرفیتی ذاتی و روانشناسانه در نظر نمیگیرد، بلکه آن را در زمینهای اجتماعی و بر مبنای انواع شیوههای روایت مورد بررسی میداند.
به عقیدهی بوردیو، جوامع مدرن به دلیل برخورداری از کلیهی ابزارها و نهادهای تمامیتبخشی، چنین وجه پویا، درهمتنیده و مشروطی از هویت افراد را در نظر نگرفته و یکدستسازی میکنند. «اسم خاص» مثال روشنی است که او برای این گفته میآورد. اسم خاص همان یکدستسازی اسمی، هویت فردی و منسجمی است که جامعه برای مسئولشمردن افراد بدان نیاز دارد. اسم خاص نوعی تأیید آشکارای هویت یکدست و جنبههای متعلق به آن است که جنبههای تمامیتبخش به آنها را می توان به خوبی در ثبت رسمی، سوابق، جرائم، آگهی فوت و زندگینامه افراد مشاهده کرد. باید دانست که اسم خاص مؤید هیچگونه شخصیت/هویت ازپیشمعینی نبوده و به هیچ «منِ حقیقی» و گروه از ویژگیهای توصیفی که در طول بازهی زمانی و مکانی ثابت باشند اشاره نمیکندــــآنچه مسلم است اینکه هرگونه توصیفی صرفاً محدود به مکان و زمان معینی خواهد بود.
ــــــــــــ
دوگی، پاول. سازماندهی هویت: اشخاص و سازمانها پس از نظریه. لندن: سیج، ۲۰۰٧