logo پـلـتـفــــرم
En

هستی و رخـداد

backهستی و رخـداد

back عکس‌هاimages

آلن بدیو اشاره می‌کند که کتاب هستی و رخداد در زمان انتشارش چندان مورد توجه قرار نگرفت و درک نشد. در واقع، آن دوره مقارن با اواخر دهه‌ی هشتاد و زمان پس‌روی فکری در تمام عرصه‌ها بود. فلسفه‌ی اخلاق خود را در قامت فلسفه‌ی سیاسی جا می‌زد. همه‌ در حال دفاع از حقوق بشر، رعایت [حقوق] دیگران و بازگشت به کانت بودند. اعتراضات شدیدی علیه «تمامیت‌خواهی» در جریان بود و جبهه‌ای متحد در مقابل شرّ ریشه‌ای شکل گرفته بود. نوعی فلسفه‌ی سُستِ ارتجاعی همه‌جا کم‌کم جای خود را باز کرده بود.

وضعیت کاملاً تناقض‌آمیزی بود، «دموکراسی» و «آزادی» به آزادی در دادوستد و مصرف تنزل داده شده بود. اعلامیه‌ها با مضامینی از این دست کار می‌شدند که همه‌ی فرهنگ‌ها مشمول ارزشی برابر هستند، هر اجتماعی ارزش‌های خاص خود را تولید می‌کند، هر نوع تولید مربوط به امر خیالیْ هنر محسوب می‌شود، همه‌ی اشکال سکچوال شکل‌هایی از عشق هستند و غیره. کوتاه سخن آنکه، این فضا آمیزه‌ای از دموکراسیِ تجاری و بدبینی مفرطی بود که جلوه‌های حقیقت را به کارکردهای ویژه‌ای از مردم‌شناسی تقلیل می‌داد. در نتیجه، فلسفه به سطح نازلی از توجیه بیهوده‌ی ارزش‌های جهانشمول دموکراسی کاهش یافته بود یا نوعی سفسطه‌ و فریب زبانی بود که از حق تفاوت فرهنگی در مقابل حقیقت و هرگونه داعیه‌ی جهانشمول آن دفاع می‌کرد.

بدیو کتاب خود را با چهار اظهارنظر مؤکد علیه این جریان متعارفِ فلسفه پیش می‌برد:
۱. وضعیت‌ها در هستیِ خود چیزی بیش از کثرت‌های بی‌تفاوت و علی‌السویه‌ی محض نیستند. ازاین‌رو، جستجو در بین تفاوت‌ها برای یافتن هرچیزی که نقش هنجاری داشته باشد بی‌نتیجه است. اگر حقایق وجود داشته باشند، یقیقاً نسبت به تفاوت‌ها بی‌تفاوت‌اند. [بنابراین] نسبی‌گرایی فرهنگی صرفاً به وجود وضعیت‌های متفاوت اشاره دارد و از آن فراتر نمی‌رود.
۲. ساختار وضعیت‌ها به‌خودی‌خود هیچ حقیقتی بدست نمی‌دهند. ازاین‌رو، هیچ وجه هنجاری از بررسی صرف و واقع‌گرایانه‌ی صیروریت امور حاصل نخواهد شد. حقیقت هرگز جلوه‌ای از آن نظمی نیست که قوامش می‌بخشد بلکه تنها به واسطه‌ی گسست در آن نظم است که حقیقت آغاز می‌شود. من چنین گسستی را که عرصه‌ی بروز حقایق می‌شود «رخداد» می‌نامم. فلسفه‌‌ی اصیل با واقعیات ساختاری (فرهنگی، زبان‌شناختی، قانونی و غیره) شروع نمی‌شود، بلکه به شکل تکینی در آنچه رخ می‌دهد و از آنچه بصورت نوعی تکوینِ به‌تمامی شمارش‌ناپذیر باقی می‌ماند آغاز می‌شود.
۳. سوژه چیزی جز نوعی وفاداریِ فعالانه به رخداد حقیقت نیست. این یعنی سوژه مبارز حقیقت است. مبارز حقیقت نه‌تنها یک مبارز سیاسی نیست که برای رهایی کامل انسانیت کار می‌کند بلکه او مضاف بر این، یک هنرمند‌ــ‌‌آفریننده است، دانشمندی که حوزه‌ی نظری جدیدی ارائه می‌کند، یا عاشقی که جهانش در افسون عشق گرفتار آمده است.
٤. هستیِ حقیقت، که خود استثنائی است برای هرگونه محمول وضعیت ازپیش‌تعیین‌شده‌ای که حقیقت در آن جای می‌گیرد، باید بطور «عام [یا ژنریک]» مورد خطاب قرار گیرد. به عبارت دیگر، اگرچه حقیقت در جهان واقع می‌شود، لیکن هیچ‌چیز قابل‌بیان از آن وضعیت در خود ندارد. حقیقت کثرتی است که قادر به تعیین هیچ محمول خاصی نیست و ازاین‌رو به همگان مربوط می‌شود.

بدیو تحلیل وضعیت جهانیِ فلسفه در زمان خود را با تقسیم‌بندی آن به سه فرض بنیادین آغاز می‌کند:
۱. هایدگر آخرین فیلسوف به‌رسمیت‌شناخته‌شده‌ در سبک‌ و سیاقی جهانی است.
۲. ریاضیات که در منطق و عملکرد حلقه‌ی وین منطق علمی را به عنوان الگویی از تفکر علمی ارائه داده است.
۳. تعلیمات جدید پسادکارتی درباره‌ی سوژه که شامل آثار مارکس و لنین، فروید و لاکان می‌شود.

وجه مشترک این سه گروه چیست؟ همه‌ی آن‌ها، هریک به شیوه‌ی خود، پایان دوره‌ای از تفکر و دغدغه‌های آن را یادآوری می‌کنند. بر این اساس و به عقیده‌ی بدیو، توافقی عمومی بر سر این موضوع وجود دارد که نظام‌های نظری غیرقابل‌درک هستند و دوره‌ای که در آن مسأله‌ی هستی/نیستی/تفکر (چنانچه شروع فلسفه را بتوان به آن نسبت داد) تعلیم داده شود به پایان رسیده است. اکنون تفکر پذیرای شکل دیگری از نظام فاهمه است.

بدیو کار خود را همچون خط موربی می‌داند که از دل این تاریخ کشیده شده و سعی می‌کند تا مسیر خود را از بین سه شکاف عبور دهد:
۱. همسو با هایدگر، فلسفه فی‌نفسه می‌تواند تنها بر پایه‌ی پرسشی هستی‌شناختی دوباره صورت‌بندی شود.
۲. همسو با فلسفه‌ی تحلیلی، او عقیده دارد انقلاب فرگه‌ــ‌کانتور در ریاضیات‌ــ‌‌منطق جهت‌گیری‌های تازه‌ای در تفکر به همراه دارد.
۳. نهایتاً، می‌پذیرد که هیچ دستگاه مفهومی‌ بسنده نخواهد بود مگر اینکه با سوگیری‌های نظری‌ــ‌عملی آموزه‌ی مدرن سوژه موافق نباشد.

ما در دوره‌ی پیچیده و به‌راستی سردرگم‌کننده‌ای زندگی می‌کنیم: گسست‌ها و تداوم‌هایی که به زندگی شکل می‌دهند را نمی‌توان در قالب یک گزاره‌ی واحد گرد آورد. امروزه [دیگر] نه «یک» انقلاب واحد (نه «یک» بازگشت، نه حتی «یک» انتقاد) وجود دارد. بدیو کثرت‌های زمانیِ گسیخته‌ازهم را در سه طبقه صورت‌بندی می‌کند:
۱. ما در دوره‌ی سومی از دانش به سر می‌بریم که نه (مطابق با دریافت یونانی) کشف و ابداع به حساب آمده و نه (مطابق با دریافت گالیله) یک انفصال محسوب می‌شود، بلکه [دانش در این دوره] شکافی است که نفس ماهیت واقعیِ عقلانیت ریاضی خود را آشکار می‌کند.
۲. ما در دوره‌ی دومی از آموزه‌های مرتبط با سوژه به سر می‌بریم. دیگر با آن سوژه‌ی بنیادی، متمرکز و انعکاسی روبه‌رو نیستیم که از دکارت تا هگل موضوعیت دارد و در آثار مارکس و فروید (در واقع، هوسرل و سارتر) دیده می‌شود. سوژه‌ی معاصرْ تهی، ازهم‌گسسته، غیرجوهری و غیرانعکاسی است.
۳. ما هم‌دوره‌ی گسست جدیدی در دل آموزه‌ی حقیقت هستیم که در پی ازهم‌پاشیِ رابطه‌ی ارگانیکِ حقیقت با دانش ایجاد شده است.

فلسفه متمرکز بر هستی‌شناسی نیست‌ــــ‌چرا‌که هستی‌شناسی رشته‌‌ی مجزا و کامل دیگری است‌ــــ‌‌بلکه فلسفه بین هستی‌شناسی (بنابراین ریاضیات)، نظریه‌های مدرن درباره‌ی سوژه و تاریخ فلسفه در رفت‌و‌آمد است. مجموعه‌ی شروط فلسفه‌ی معاصر شامل همه‌ی آن مواردی می‌شود که من در سه مورد نخست فوق بدان اشاره کردم: تاریخ تفکر «غرب»، ریاضیات پساکانتوری، روانکاوی، هنر معاصر و سیاست. فلسفه با هیچ‌کدام از این شروط انطباق [قطعی] ندارد؛ و طرحی از کلیتی ارائه نمی‌دهد که این شروط بدان مربوط می‌شوند. آنچه که فلسفه باید انجام دهد ارائه‌ی چارچوبی مفهومی است که در آن ارتباط معاصر و درونیِ مابین این شروط حاصل شود. فلسفه تنها می‌تواند این کار را انجام دهد‌ــــ‌و این چیزی است که فلسفه را از هرگونه جاه‌طلبی بنیادی رها می‌سازد که منجر به سرگشتگی آن شده است.

به گفته‌ی بدیو، نظریه‌ی مورد حمایت او به‌هیچ‌وجه هستی را امری ریاضیاتی نمی‌داند که با عینیت ریاضی همراه باشد. این نظریه نه درباره‌ی جهان که درخصوص گفتمان است. در نتیجه، هدف ما نه ارائه‌ای هستی‌شناسانه یا نگارش رساله‌ای درباره‌ی هستی است که مطمئناً هرگز چیزی جز رساله‌‌ای ریاضیاتی نخواهد بود. هدف ما ایجاد نظریه‌ای وراء هستی‌شناسی است که ریاضیات را حیث تاریخیِ گفتمان هستی‌ــ‌‌بما‌‌ــ‌هو‌ــ‌هستی درنظر می‌گیرد.

حتی چنانچه اقامه‌ی این نظریه‌ که «ریاضیاتْ هستی‌شناسی است» اساس کتاب حاضر باشد، لیکن به هیچ وجه هدف آن نیست. فارغ از اینکه تا چه اندازه چنین نظریه‌ای رادیکال باشد، رسالت آن تعیین محدوده‌ای درخور برای فلسفه است. کارکرد اثر حاضر معرفی مضمون‌های مشخصی از فلسفه‌ی مدرن است‌، به‌ویژه‌ـــــ‌ازآنجاکه ریاضیاتْ پشتیبان هستی‌ــ‌‌بما‌‌ــ‌هو‌ــ‌هستی است‌ــــ‌پرداختن به مسأله‌ی «چه‌ چیز هستی‌ــ‌‌بما‌‌ــ‌هو‌ــ‌هستی نیست». پرداختن به این مسأله حول دو مفهوم وابسته به‌هم و در اصل بدیع سامان داده شده است: حقیقت و سوژه.

اگرچه ارتباط بین حقیقت و سوژه مسأله‌ای قدیمی است یا دست‌کم با نام دکارت به خوبی شناخته می‌شود، لیکن بدیو تلاش می‌کند که این دو اصطلاح را از منظری کاملاً متفاوت به کار گیرد. کتابْ اصلی را پایه‌گذاری می‌کند که عملاً پسادکارتی، یا حتی پسالاکانی است، اصلی که رابطه‌ی هایدگری میان هستی و حقیقت را از هم می‌گسلد و سوژه‌ را برمی‌سازد که نه حامی و نه خاستگاه حقیقت بلکه قطعه‌ای از فرآیند حقیقت است. تنها مقوله‌ای را که بدیو به عنوان نشانه‌ی تفکر خود برمی‌گزیند «امر عام یا ژنریک» است. او این واژه را از پاول کوهن ریاضی‌دان وام گرفته‌ است. این مفهومِ کوهن، به عقیده‌ی بدیو، نوعی منظومه‌ی فکری است. تفکرِ امر عام یا ژنریک بطور کامل از مقولات هستی برمی‌گذرد و آنگونه به مفاهیم شکل می‌هد که تقریباً تصویری از آن غیرممکن است. درعوض می‌توان گفت که [امر عام یا ژنریک] امری ناپیدا، نام‌ناپذیر و کاملاً نامعلوم است.

آنچه در هنر، علم، سیاستِ حقیقی (البته کم‌یاب) و در عشق (در صورت وجود) اتفاق می‌افتد، آشکارشدنِ ناپیداترین امر دوران است؛ چیزی که به خودی‌ خود نه امر چندگانه‌ی شناسا و شناخته‌شده‌، و نه امر منحصربه‌فرد و تکینه‌‌ای است: [بلکه] حقیقت هستیِ امر جمعی است.

 

____
بدیو، آلن. هستی و رخداد. ترجمه‌ی اولیور فلتهام. نیویورک: کانتینوم، ۲۰۰۵.