مجسمههای سنگی و برنزی هزاران سال است که پیکر انسان را مقاوم و تغییرناپذیر نمایش دادهاند؛ بطوریکه این وضعیت کاملاً فراتر از واقعیت فانی و ناپایدار بدن ما و طبیعت متغیر و منعطف آن است. خطوط نرم و منحنی در مجسمهی پسر کریتیوس که از سنگ مرمر ساخته شده است، نمایانگر برداشت فرهنگ یونانی از امر حقیقی، خوب و زیبا است که در یک تصویر جاودانه نمایش داده شده است. این شیوهی عملکرد باستانی در ذات خود با افسون اغواگرانهای همراه است: متوقفکردن و استحکامبخشیدن به امر فانی و ناپایدار.
در نروژ و اواخر دههی ۹۰، تجربهی زنانهی دخترانی که در آستانهی بلوغ بودند کاملاً با تجربهی پسرانی که بالغ میشدند در تضاد بود. افکار و اعمال دختران نشانگر میل آنها به بزرگشدن و ساختن زندگی خود بود، درحالیکه پسران همچنان در وضعیتی کودکانه و غیرمسئولانه قرار داشتند. تغییرات درونی بدن در زمان بلوغ با لذت و اضطراب همراه است و دگردیسیهای مربوط به آن بهروشنی نشاندهندهی طبیعتِ شکلگیرنده و تغییرپذیر آن بوده که کاملاً خارج از کنترل ما است. این تغییرات در عین حال که پیام زندگی را با خود دارند، اما همچنین به مرگ در پایان نیز اشاره دارند. خونی که در سراسر بافتهای بدن ما جریان دارد همچنین با این معنای دوگانه همراه است: زندگی در سراسر بدن در جریان است، اما چنانچه خون زیادی از آن برود، بدن خواهد مرد. حفظ بدن در قالب تصویر و فرم کنونی آن را میتوان چون ضمانتی برای مرگ و زندگی در نظرگرفت. [بنابراین] حفظ و تولید فرم فیزیکی، که ورای کیفیتی فرار، تغییرپذیر و مایع باشد، امری مشکوک به نظر میرسد. فرمهای مجسمههای سنگی و برنزی قرنها دوام یافتهاند و این درحالی است که تشریفات آئینی از میان رفتهاند. آنچه ما اکنون از این تشریفات در دست داریم تنها تصاویر و داستانهای اسطورهای ناقصی در لفاف سکوت است.
مردگانِ زندگی
بدن از دوگانهای بنیادین برخوردار است: زندگی و مرگ، سوژه و ابژه. «شما از خاک هستید. به خاک بازمیگردید. از خاک دوباره برمیخیزید.» سه مشت خاک نماد زندگیــمرگــزندگی است. اینها سخنان آشنایی در مراسم آئین خاکسپاری است و در عین حال ارجاع فرهنگی دیگری به ذات فانی و ناپایدار بدن، امکان رستگاری و رستاخیز در روز قیامت دارد. پرفورمنس نبض به عنوان تصویری از جهان، طبیعت و فرهنگ که در بدن جریان دارند، کار شده است. بدن من در لباس سفید به پنج ظرف محتوی پنج لیتر مایع سبزرنگ و یکی از درختان انبوه بسته شده است. لولههای باریکی که از ظروف منشعب شدهاند از منافذ لباس به زیر آن و داخل دهانم عبور داده شده است و با لولههایی به طول دو متر به درخت وصل شدهام. ظروف باز شده و در مدت سی دقیقه مایع سبزرنگ لباس سفید را سبز میکند. خون در مقایسه با کلروفیل (سبزینهی گیاه) بر روی سفیدی: هردو در عین اینکه تضاد تصویری قوی ایجاد میکنند اما از برداشت متفاوتی برخوردارند.
مایع نروژی
مجموعه پرفورمنسهای مایع نروژی طی چند سال ساخته شده است و عناصر مختلف مسیر ساخت آن را در بر میگیرد. سیاه و سفید؛ از حیث تصویری و زبانی دارای بیشترین تضاد هستند. مایع نروژی به هویتی میپردازد که با کشمکش بین «فرد» و «ملت» تجربه میشود. درک فردی و ملیِ ما اغلب در تضاد با یکدیگر عمل میکنند. همین گفته در مقایسهی «واقعیت» با ایدهی ملت و همچنین مفهوم فرد صادق است: نروژ کشوری با منابع طبیعی بکر معرفی میشود بطوریکه در حقیقت ما هفتمین کشور صادرکنندهی بزرگ نفت در جهان هستیم. فرد در میانهی یک فرهنگ متوسط سنتی که ریشه در زندگی روستایی دارد و یک جامعهی نامحدود، بینالمللی و پساصنعتیِ مبتنی بر اطلاعات و رسانه در نوسان است. مایع نروژی نبردگاه میان نفت و حفظ طبیعت است. نفت، سفید را به سیاه تغییر میدهد و نهایتاً [طی پرفورمنس] پوست و ماسههای ساحل از نفت سیاه میشوند. پنج لیتر نفت مشابه با حجم خون بدن یک فرد بزرگسال، پیش از آنکه هنرمند به سمت دریا برود و در کام امواج کشیده شود، جذب لباس سفید او میشود. بدن [جسد] او نهایتاً با امواج به ساحل آورده میشود.
یک سال بعد، هنرمند در ساحل کوچکِ سفید و تمیزی بدن خود را درون وان حمامی از نفت فرو میکند. او هنگامی که از وان بیرون میآید، به دریا میزند و با شناکردن دور میشود. سناریوی وان حمام شش ماه بعد (۲۰۱۳) در گالری بونینگتون ناتینگهام تکرار میشود. رابطهی جامد با مایع، نفت با بدن، و تن خشک و سفید با نفت براق و خیس نوعی ناآرامی ناشی از حالاتی چون سیاهــسفید و سوژهــابژه را در بینندگان دامن میزند. این چالش با کاربرد زبان شاعرانه برای یک پدیدهی سیاسی و اقتصادی، که در جهانی پیچیده به یک اندازه میتواند انتزاعی و ملموس باشد، همچنان ادامه دارد.
ـــــــــــ
ریتا، مارهاگ. «زندگانِ مستور در مردگان.» در بدن مایع، مغز جامد، ویرایش ریتا مارهاگ، ۳۱ــ۸. نروژ: پابلیش، ۲۰۱٧