عکس ایجاد نوعی نزدیکی در بیننده میکند و این به واسطهی بازنماییِ بسیار طبیعی سوژهی عکس است. فن عکاسی رنگی این شبیهسازی و جعل امر واقع یا امر دیدنی را حتی فراتر از توانایی چشم به حد کمال رسانده است. کمال مطلوب در فنآوری، بااینحال، با نوعی دوسویگی ذاتی همراه است: نزدیکی در جای خود همچنین میتواند در بیننده ایجاد دوری کند.
فرآیند طراحی از بسیاری جهات مخالف عکاسی عمل میکند. در حالیکه شما در عکاسی بهترین جزئیات را در ویزور دوربین در کسری از ثانیه ثبت میکنید، در طراحی باید ساعتها تمرکز کرده و آنچه را روبهروی خود میبینید با دست بر روی صفحهی کاغذ طرح کنید، لیکن تصویر همچنان در قیاس با عکس غیردقیق و خامدستانه است. روش طراحی بااینوجود از مزایای مهمی برخوردار است: شما بهراحتی قادرید الگوی خود را از نو بسازید یا [اساساً] آن را فراموش کنید و به دریافت درونی خود بازگردید. اسکیسهای دستی، خوب یا بد، حسی از اعتبار و نزدیکی به بیننده میبخشند.
نزدیکیِ احساسی وجهی از تصاویری است که من در پراکسیس هنری خود متوجه آن هستم. جنبهی مادی مواد و مصالح کارم از این حیث اهمیت مییابد. بین جذابیت لمس در چاپ گراور و کیفیت عکاسی در مجموعهی تصویری «همهی آنچه میبینیم» ارتباط نزدیکی وجود دارد. در اینجا، خلق وهم و خیال منوت بر انتخاب نوع کاغذ و جوهر عمل میکند. هدف نه میزان تقلید و همانندسازی، که ترجیحاً آزمودن و تأکید بر آن چیزی است که در فضای بینابین عکس و چاپ هنری اتفاق میافتد. ترکیب طراحیهای ساده و سیاهرنگ، بر روی و در کنار چاپها، منجر به رویکردی متفاوت از یک برخورد مکانیکیــعکاسانه با تصویر شده و در عین حال ویژگی هر یک را با خود همراه دارد.
این شیوهای است که من در آن میکوشم تا دو روش تصویرسازی متفاوت را به یکدیگر نزدیک کنم. الگوهایی که برای بخش طراحی انتخاب شده، همه از موقعیتهای روزمره و نهچندان بااهمیت اتخاذ شده است، درحالیکه نقشهای چاپی، جزئیاتی برگرفته از چهرهی نوجوانیِ دختر و پسرم هستند: در زیر سطح، زمان در کار است و صحنههای به تصویر درآمده دستخوش تغییر خواهند شد؛ موزها را خواهند خورد، کفشها کهنه و فرسوده میشوند، کامپیوتر از رده میافتد و کودکان بزرگ میشوند.