این کتاب نتیجهی پنج هفته کار فشرده در کارخانهی اسپود (استوکـآنـترنت انگلستان) در فاصلهی زمانی سپتامبر ۲۰۱۲ تا نوامبر ۲۰۱۳ است. طی این مدت، تریسی کِلی و ریتا مارهاگ گزارش تصویری خود را از این تجربه به شیوهی هنر اجراء ارائه کردند. مضامین کار آنها به فضای کارخانه مربوط میشود: بقایای امروزی خرابههای کارخانه و محصولات سرامیکی ساختهشده در گذشته. این دو هنرمند با مواد تاریخی بخصوصی کار کردند تا بتوانند اصولی جهانیتر و وجودی را از طریق اجراءهای زنده، ویدئو و عکس برجسته سازند. […]
***
رفتار آنها هولناک بود. البته کسی در وهلهی نخست متوجه نمیشد. صرفِ سن، سبک و حضور ظروف مهمانی کافی بود تا عادات متداولِ یک ضیافت به ذهن متبادر شود. هیچ چیز دیگری شنیده نمیشد و همین اجازه نمیداد حاضرین آنچه را جلوی چشمانشان میدیدند همچون رفتاری مطلوب بپذیرند. حاضرین حالتی آگاهانه به خود گرفته و مؤدبانه رفتار میکردند. اما اندکی بعد گویی فقط تحمل میکردند. بالاخره و در کمال ناباوری و بیمیلی، متوجه موضوع میشدند. چهرهی آگاهانه و همراه با اعتمادبهنفس آنها از میان رفته و تَرک بر میداشت. چهرههای پربرقولعاب درهم میشکست. آنها دوست داشتند میتوانستند به چشمها و فهم خود اعتماد نکنند. تشریفات آئینیشان مخدوش شده بود، یا شاید آن را برایشان اشتباه بازسازی کرده بودند. گویی تکههایی از تشریفات آئینی را حفاری و در بازسازیْ نیمهکاره رها کرده و یا اساساً برداشتی غلط از آن نموده باشند. تشریفات آئینی همچون خطی بود که که از دو انتها به آن نزدیک شده بودند و حالا که به آخر خط رسیده بودند انتهای هیچیک از آن دو برایشان مشخص نبودــــیا اصلاً معلوم نمیکرد آیا آن دو انتها به یکدیگر میرسیدند یا نه. ناگهان سردرگمیِ زیادی نسبت به عادات تشریفاتی ایجاد شد: آیا اساساً میتوان جایگاهی برای آن عادات در نقطهای از خط قائل شد یا نه. […] بهیکباره این سردرگمی از تشریفات به مواد تسری پیدا کرد، گویی هیچ زمانبندیایی برای مراحل مختلف تولید درنظر گرفته نشده باشد. کسی نمیدانست چه اتفاقی اول قرار است بیفتد؛ لعاب یا رسوب، عکسبرگردان ظروف یا پذیرایی از میهمانان شام، قالب یا خشککردن، حرارتدادن ظروفِ خشکشده یا آسیابکردن استخوانها، شکلدادن به گِل سفال یا شکستهشدن فنجان توسط آن انگشتان وسواسیِ ظریف آنگاه که آن ذهنهای وسواسی دچار سردرگمی میشدند. برای چند لحظه مهم نبود جای چه چیز کجا بود یا چه اشتباهی درحال رخدادن بود. آیا کسی روی قالبها مینشست. آیا گِل شُل بجای چای در فنجانها ریخته میشد. آیا دستهای ناشیانه جای دستهای هوشمندانه را میگرفت. آیا چشمهای بستهشده جای چشمهای صنعتکاران را می گرفت. آیا نفس اژدها جای کورهی سفالپزی را میگرفت. آیا اتاق فروش جای سایت باستانشناسی را میگرفت. […] ناگهان همهچیز به درب اصلی ورودی تبدیل شد و هیچچیز (حتی خیلی کم) به خروج اضطراری شباهت نداشت.
سپس انقلاب شروع شد. مردم در ظهر گِل شُل با بیسکویت میخوردند. آنها بشقابها را به هم میزدند و فنجانها را به هوا پرتاب میکردند. با گل رس خیس بجای آبگوشت پذیرایی انجام شد. کبوترهای مرده داخل سوپخوریهای دردار دفن شدند. شیر با پارچهای سفالیایی که هنوز خشک نشده بودند برای افراد ریخته میشد. طراحان شروع به تنفس آتش کردند. کودکان از والدینشان میخواستند که مؤدبانه رفتار کنند. فوتکردن در خاک کار پسندیدهای بود. راهرفتن روی فضولات کبوترها به یکی از مراسم مذهبی جوانان بدل شده بود. اژدهاها در درزهای سفالها دستشویی کردند. سنگ جای سفال را به عنوان مادهی لازم برای سفالگری گرفته بود. حتی در سرتاسر کشور تمایل شدیدی به استفاده از سرما بجای کورهی سفالگری دیده میشد. اشیاء اما هرگز چیزی از استحاله بروز نمیدادند. و چه کسی میدانست که چقدر طول خواهد کشید تا شئ حرارتدیده دوباره شروع به ذوبشدن کند؟ حالا که دمای هوا داشت تغییر میکرد، ظروف غذاخوریِ یخزده انتخاب متعارفی برای مهمانیهای شب بود. اشیاء یخزده میتوانست انتخاب متعارف آینده باشد. این به معنای یک برتری در رقابت با اشیاء ساخت چین است. بازارهای جهانی میتوانست وسیعتر شود و به این موضوع میتوان صرفنظر از جذابیت بالای ظروف آبیِ یخزده در یک روز داغ تابستانی اقرار داشت.
بالاخره اوضاع آرام شد و چیزها ظاهراً از فشار در آمدند، اما این در حالی بود که عادات و نظام اجتماعی حاکم همچنان رویکردهای مختلف به استفاده از ظروف پذیرایی را محدود میکرد. به نظر میرسید رویکردهای خلاق پایانی نداشته باشند. رفتارِ ظاهراً اخلاقی، که مانع حمله به هرگونه بیادبی میشد، دیگر کاربردی نداشت. […] نهایتاً طبقات اجتماعی مختلف رویکرد خاص خود را به اشیاء، مواد و مراحل مختلفِ تولید چینیِ ظریف خاکاستخوان اتخاذ کردند. شما دیگر میتوانستید با مشاهدهی مجموعه ظروف مهمانیِ چایخوری و رویکردی که هر فرد یا گروه به مراحل تولید فنجان چای داشت دقیقاً بگویید که هریک به کدام طبقهی اجتماعی تعلق داشت. اینکه شما چگونه چای خود را مینوشید دیگر اهمیتی نداشت. همینطور، مهم نبود که چطور بیسکویت خود را میخورید. برای طبقات اجتماعی بالاتر، داشتن کلیهی چیزهایی که برای پذیرایی تجملی لازم بود خیلی زود به امری ضروری بدل شد. در موقعیتهای حساستر، برتری مهمان با میزان تجملش در نحوهی برخورد با یک فنجان چای مشخص میشد. […] تکاندادن سر بهطور کاملاً نامحسوس و زیرلب و آرام تککلماتی را با حالتی از اعتمادبهنفس تکرار کردن؛ «بله، بله، بله» و «بله.»
بااینوجود، تغییرات محدود به مواد اولیه و زمانبندی نمیشد. حتی سادهترین مهمانی چای ممکن بود کمی به تعویق بیفتد و اندکی قبل با یک اعلانْ تغییر مکانش را اطلاعرسانی کند. هیچکس تا آخرین لحظه چیزی نمیدانست […] زنان خانهدار نمیدانستند که چای بعدازظهر را باید کجا بیاورند و زمان و مکان توسط پسرکی دم در اعلام میشد. شام هرساعت و هرجا میتوانست آورده شود. گاهی از قالبهایی که روی میز بود سوپ نم میداد و بر روی رومیزی خیس میچکید. بچهها سوپ را از گوشههای رومیزی میمکیدند. رومیزیها، درست مثل میزها و صندلیها، مخصوص مراسم تهیه شده بودند. کل اتاقها به گونهای مخصوص (جدید، پرجزئیات و پرزحمت) برای مراسم چایخوری طراحی شده بود، مراسمی که بیدلیل و به گونهای به یک فعالیت کاملاً ضروری برای حفظ ظاهر اجتماعی افراد بدل شده بود. سختترین مهمانیهای چایخوری شامل کلیهی مراحل ساخت فنجانها، نعلبکیها، بشقابها و قوریها (از گل رس و خاکاستخوان) میشد و در کارخانهای که مخصوص همین کار طراحی شده بود انجام میگرفت.
خیلی زود سردرگمی کامل شد. شک و گمانها در خصوص مدارکِ مربوط به مراسم چایخوری و درستی تاریخ توسعهی صنعت سفالگری بالا گرفت. صداهای انتقادی ادعا میکردند که تاریخ صنعت سفالگری چیزی جز تبلیغ که توسط خود صنعت سفالگری نوشته شده است نمیباشد، همانطورکه مدارک تاریخیِ برگهای چای احتمالاً توسط شرکت هند شرقی جعل شده بود تا بر اهمیت این شرکت بیفزاید یا به عبارتی تاریخ را تحریف کند. تاریخ صنعت سفالگری و تاریخ تشریفات چای انگلیسی باید دوباره نوشته میشد تا هیچکس محفوظات تاریخی آن را نتواند نه تأیید و نه تحریف کند. این موضوع، بحثهای آکادمیک فراوانی را به همراه داشت و کسی با آن همدل نبود. استادان دانشگاه و مورخان سعی میکردند تا با نوشیدن یک لیوان چای در میانهی مشاجراتِ نظری که کشور را درگیر کرده بود خود را آرام کنند اما هیچیک نمیدانست که چطور باید یک لیوان چای را نوشید تا تأثیر آرامکنندهای داشته باشد. این مسأله به رویکردی عملی جهت بازسازی تشریفات چایخوری منجر گردید، چراکه گمان میشد بیشترین تأثیر آرامبخشی چای باید در اوج تشریفات چایخوری اتفاق بیفتد، و به همان نسبت میزان این آرامبخشی در تشریفات تجملی باید نسبت به مراسم سادهتر بیشتر باشد. برخی که مرتد خوانده میشدند ادعا میکردند که سادهترین مراسم احتمالاً همان بهترین مراسم بوده، اما کسی نمیدانست که سادهترین تشریفات چه تشریفاتی را شامل میشد. آیا فقط شامل یک قوری و یک فنجان بود؟ آیا نعلبکی هم ضروری بود؟ برخی ادعا میکردند که قوری و فنجان همان چیزهایی بودند که سادگی را از بین بردند و این باعث شد تا صنعت سفالگری راه خود را با اقتصادیکردن چای و تولیدات گرانقیمتتر و سبکهایی که هرروز به زرق و برق قوری، فنجان و نعلبکی میافزود درهم آمیزد. برخی دیگر به این واقعیتِ روشن اشاره میکردند که پائینترین طبقات جامعه از چایِ هرروز عصر خود در فنجانهای حلبی لذت میبردند (اگرچه بعضی از این افراد اظهار میکردند که آنها در طبقهای که اصولاً طبقه محسوب نمیشد قادر نبودند از چیزی لذت ببرند). سادگی شاید چیزی بود که باید حتی در وراء همهی این چیزها دنبال آن گشت؟ شاید حتی عادتهای ساده را میشد با برگشت به روزهای قبل از چای بازسازی کرد. شاید باید از بوتهی چای شروع کرد.
بیارته بیورکوم
برگن، فوریه ۲۰۱۵
___
https://issuu.com/janesverdrupsen/docs/appalling_manners_webpublication